کلاه رو از رو زمین برداشت و به دوستاش نشون داد
- بچه ها ببینید عجب ترکشی خورده این کلاه . حتما مغز صاحبش رو داغون کرده . کلاه رو برگردوند با ناباوری اسم برادرش رو داخل کلاه خوند !!!
سال 1338 در محله ” کریم آباد ” لامرد در خانواده ای اصیل و با ایمان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان قطب الدین و دوره راهنمایی را در لامرد پشت سر نهاد. شوق رفتن او را به کشور دبی کشاند و پس از چندی با کوله باری از تجربه ، به زاد گاهش باز گشت . در سپیده دم انقلاب که به تدریج ریشه های فساد و تباهی از باغ به خزان رسیده ی میهن برچیده می شد ، از پادگان ارتش فرار کرد و به صف مبارزان پیوست. پس از پیروزی انقلاب، وارد سپاه پاسداران لارستان گردید و در آغاز ین روزهای جنگ ،با اصرار فراوان داوطلب جبهه شد. در جبهه فرماندهی گروه شناسایی را در سرزمین آتش خیز آبادان بر عهده داشت که به چنگ دژخیمان بعثی افتاد.از آن پس دوره ی طولانی فراق را در زندان های کر کوک ، عنبر و موصل ، نه سال و شش ماه سپری کرد.وقتی آفتاب وجود ش در پس شب های طولانی انتظار ، طلوع کرد ، چون رواقی بردست های هزاران عاشق شوریده تا محفل کنعانی خانواده جاری شد. دیری نپایید که آثار شکنجه بر آن تن رنجور نمایان شد و اورا به انزوای بیمارستان کشاند. سر انجام پس از یک دوره طولانی بیماری بار سفر بست. آرامگاه او تجسم خاطرات قهرمانان جنگ است که چشمان بارانی را به زیارت فرا می خواند.
منبع http://shahidan-lamerd.com
چند وقت است دلم می گیرد
دلم از شوق حرم می گیرد
مثل یک قرن شب تاریک است
دوسه روزی که دلم می گیرد
مثل این است که دارد کم کم
هستی ام رنگ عدم می گیرد
دسته سینه زنی در دل من
نوحه می خواند ودم می گیرد
گریه ام یعنی : باران بهار!
هم نمی گیرد و هم می گیرد !
بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می گیرد
لشگر عشق ، حرم را به خدا
به خود عشق قسم می گیرد
قیصرامین پور
اندازه پسر خودم بود ؛ سیزده ، چهارده ساله . وسط عملیات یه دفعه نشست . . .
گفتم : ((حالا چه وقت استراحته بچه ؟))
گفت : بند پوتینم شل شده ، می بندم راه می افتم ..
نشست ولی بلند نشد . هر دو پاش تیر خورده بود . برای روحیه ما چیزی نگفته بود ..
نام :رمضان
متولد :ماه رمضان
شهادت :ماه رمضان 5/7/1361
نام عملیات :رمضان
دفن پیکرمطهر:ماه رمضان
عقد: شب جمعه
شهادت: شب جمعه
دفن :شب جمعه
جاری شدن خطبه عقد ایشان توسط : بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره)
وصیت نامه این شهید بزرگوار رو تو ادامه مطلب گذاشتم جالبه حتما بخونید / در اولین فرصت عکس ایشون رو هم تهیه میکنم و به نمایش میزارم التماس دعا.. .
هر وقت صحبت می کرد فکر میکردیم روحانیه
می گفت : نه من یه بسیجی ام !
هروقت کار میکرد ، فکر میکردیم مهندس یا استاکاره
میگفت : نه من یه بسیجی ام !
هروقت به زخمی ها کمک می کرد فکر میکردیم دکتره
می گفت : نه من یه بسیجی ام !
به روز زاغ سیاهش رو زدیم و تو جلسه ستاد پیداش کردیم لباس سبز با آرم سپاه تنش بود .گفتیم دیگه لو رفتی ، تو یه سپاهی هستی !
گفت : نه من یه بسیجی ام !
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل الولیک الفرج
سلام ماه مبارک رمضان رو تبریک عرض میکنم من در بلاگفا فعالیت میکنم (http://sangar-karaj.blogfa.com) دوست عزیزم علی آقا (یه منتظر) زحمت کشیدند و این سنگر جدید رو برام ایجاد کردند
از همه دوستان التماس دعا دارم و خوشحال میشم راهنمائیم کنند