سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا زهرا س:  امــروز بــرای شــهــدا وقــت نــداریــم /ای داغ دل لــالــه تــو را وقــت نــداریــم / با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است /ما بـهـر مــلاقــات خــدا وقــت نــداریــم /چـون فـرد مـهمی شـده نفس دغل مـا / انــدازه یــک قــبــلــه دعـا وقـت نـداریـم / در کوفه تن غیرت ما خانـه نشین اسـت/ بــهــر ســفــر کـربــبــلـا وقــت نــداریــم /هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم / خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم

کلاه رو از رو زمین برداشت و به دوستاش نشون داد

- بچه ها ببینید عجب ترکشی خورده این کلاه . حتما مغز صاحبش رو داغون کرده . کلاه رو برگردوند با ناباوری اسم برادرش رو داخل کلاه خوند !!!


+ نوشته شده در  یکشنبه 89/5/24ساعت  1:6 عصر  توسط علمدار  |  نظر

زندگینامه سردار شهید حاج مصطفی امیری

شهی مصطفی امیری

فرزند :محمد

محل تولد:کریم آباد

تاریخ تولد:9/8/1338

محل شهادت:شیراز- جراحات اسارت

تاریخ شهادت:13/ 5/1376

سال 1338 در محله ” کریم آباد ” لامرد در خانواده ای اصیل و با ایمان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان قطب الدین و دوره راهنمایی را در لامرد پشت سر نهاد. شوق رفتن او را به کشور دبی کشاند و پس از چندی با کوله باری از تجربه ، به زاد گاهش باز گشت . در سپیده دم انقلاب که به تدریج ریشه های فساد و تباهی از باغ به خزان رسیده ی میهن برچیده می شد ، از پادگان ارتش فرار کرد و به صف مبارزان پیوست. پس از پیروزی انقلاب، وارد سپاه پاسداران لارستان گردید و در آغاز ین روزهای جنگ ،با اصرار فراوان داوطلب جبهه شد. در جبهه فرماندهی گروه شناسایی را در سرزمین آتش خیز آبادان بر عهده داشت که به چنگ دژخیمان بعثی افتاد.از آن پس دوره ی طولانی فراق را در زندان های کر کوک ، عنبر و موصل ، نه سال و شش ماه سپری کرد.وقتی آفتاب وجود ش در پس شب های طولانی انتظار ، طلوع کرد ، چون رواقی بردست های هزاران عاشق شوریده تا محفل کنعانی خانواده جاری شد. دیری نپایید که آثار شکنجه بر آن تن رنجور نمایان شد و اورا به انزوای بیمارستان کشاند. سر انجام پس از یک دوره طولانی بیماری بار سفر بست. آرامگاه او تجسم خاطرات قهرمانان جنگ است که چشمان بارانی را به زیارت فرا می خواند.

                                                                                        منبع http://shahidan-lamerd.com


+ نوشته شده در  شنبه 89/5/23ساعت  6:20 عصر  توسط علمدار  |  نظر
جانباز 70 درصد کرجی آسمانی شد

شهید حسین قدیری جانباز 70 درصد کرجی  در بیمارستان ساسان تهران به دیدار همرزمان شهیدش شتافت و آسمانی شد.
 شهید قدیری در سال 1361 در عملیات رمضان در سن 17 سالگی در منطقه شلمچه مجروح شد.
وی از ناحیه کمر دچار مجروحیت و در نهایت قطع نخاع شد.
پزشکان تیر وارده به کمر وی را به دلیل حساس بودن، از بدن وی نتوانستند خارج کنند که تیر بعد از مدتی حرکت کرده و به مثانه وی وارد شد.
‌جراحات و تیر وارده بعد از مدتی منجر به سیاه شدن پاهای وی و در نهایت قطع شدن پاهای این شهید شد.
جانباز قدیری دارای چهار فرزند خوانده بود.
پیکر پاک این شهید از مقابل خانه‌اش در منطقه آزادگان کرج تشییع و در امامزاده طاهر این شهر به خاک سپرده شد.

+ نوشته شده در  شنبه 89/5/23ساعت  6:20 عصر  توسط علمدار  |  نظر


ایوان طلای حرم امیرالمومنین علی (ع) - نجف اشرف

چند وقت است دلم می گیرد

دلم از شوق حرم می گیرد

مثل یک قرن  شب تاریک است

دوسه روزی که دلم می گیرد

مثل این است که دارد کم کم

هستی ام رنگ عدم می گیرد

دسته سینه زنی در دل من

نوحه می خواند ودم می گیرد

گریه ام یعنی : باران بهار!

هم نمی گیرد و هم می گیرد !

بس که دلتنگی من بسیار است

دلم از وسعت کم می گیرد

لشگر عشق ، حرم را به خدا

به خود عشق قسم می گیرد

قیصرامین پور



+ نوشته شده در  شنبه 89/5/23ساعت  6:20 عصر  توسط علمدار  |  نظر



قربون خندت سرباز مهدی فاطمه (عج)

 

اندازه پسر خودم بود ؛ سیزده ، چهارده ساله . وسط عملیات یه دفعه نشست . . .

گفتم  : ((حالا چه وقت استراحته بچه ؟))

گفت : بند پوتینم شل شده ، می بندم راه می افتم ..

نشست ولی بلند نشد . هر دو پاش تیر خورده بود . برای روحیه ما چیزی نگفته بود ..

 




+ نوشته شده در  شنبه 89/5/23ساعت  6:20 عصر  توسط علمدار  |  نظر

نام :رمضان

متولد :ماه رمضان

شهادت :ماه رمضان 5/7/1361

نام عملیات :رمضان

دفن پیکرمطهر:ماه رمضان

عقد: شب جمعه

شهادت: شب جمعه

دفن :شب جمعه

جاری شدن خطبه عقد ایشان توسط : بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره)

وصیت نامه این شهید بزرگوار رو تو ادامه مطلب گذاشتم جالبه حتما بخونید / در اولین فرصت عکس ایشون رو هم تهیه میکنم و به نمایش میزارم التماس دعا.. .

 


+ نوشته شده در  شنبه 89/5/23ساعت  6:20 عصر  توسط علمدار  |  نظر

هر وقت صحبت می کرد فکر میکردیم روحانیه

 می گفت : نه من یه بسیجی ام !

هروقت کار میکرد ، فکر میکردیم مهندس یا استاکاره

میگفت : نه من یه بسیجی ام !

هروقت به زخمی ها کمک می کرد فکر میکردیم دکتره

می گفت : نه من یه بسیجی ام !

به روز زاغ سیاهش رو زدیم و تو جلسه ستاد پیداش کردیم لباس سبز با آرم سپاه تنش بود .گفتیم دیگه لو رفتی ، تو یه سپاهی هستی !

گفت : نه من یه بسیجی ام



+ نوشته شده در  شنبه 89/5/23ساعت  4:53 صبح  توسط علمدار  |  نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

گل تقدیم شمااللهم عجل الولیک الفرج گل تقدیم شما

گل تقدیم شما سلام ماه مبارک رمضان رو تبریک عرض میکنم من در بلاگفا فعالیت میکنم (http://sangar-karaj.blogfa.com) دوست عزیزم علی آقا (یه منتظر) زحمت کشیدند و این سنگر جدید رو برام ایجاد کردند گل تقدیم شما

گل تقدیم شما از همه دوستان التماس دعا دارم و خوشحال میشم راهنمائیم کنند گل تقدیم شما


+ نوشته شده در  جمعه 89/5/22ساعت  10:1 عصر  توسط علمدار  |  نظر